اميرحسناميرحسن، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره

امیرحسن جان

تولد تولد

*****تولدت مبارک***** عزیززززززززززززززززم با یک روز تاخیر تولدت مبارکککککککککککککککککککککککککککککککککک   چقدر تولد دوسالگی لذت بخشه چقدر شیرینه آخه سنی هست که پسرم حالیش میشه تولدهه الان مهدت بودم عزیزم تو راه یکی کیک خریدم و یکی هم شمع دو و یکی هم کلاه و چند بسته شکلات و یکی هم اسباب بازی موتور کادو کردم و بدو بدو اومدم مهدت چقدرررررررررررر خوشحال شده بودیم چطور میخندید چطور میرقصیدی واییییییی به همه میگفتی ((مال منه)) ((نکن)) ((این منه)) یعنی همه اینها مال منه و شماها دست نزنید واییییییییییی عزیزم تولدت مبارک این تولد مهدت بود انشالله مراسم جشن تولدت که توخونه می خوام بگیرم شب 27ام دی میگیرم که مصادف...
3 دی 1392

گم شدن گوشي تلفن

مادر که باشی صبوری می شود یار لحظات خستگیت...   ديروز كه رفتيم خونه در به در دنبال گوشي تلفن آخه خودم ديشب گذاشته بودم تو شارژ از زير مبل گرفته تا رو اپن و تو كشوها و زير تخت همه جا دنبالش گشتم ولي نبود كه نبود  تقريبا دوساعتي مشغول بوديم دنبال تلفن پيدا كردن ....صندلي اش كنار دستگاه تلفن گذاشته بود فهميدم كار كار خودشه صندلي گذاشته زير پاش تا دستش بهش برسه خلاصه بعد از چند ساعت يه دفعه يادم اومد كه يه منطقه اي را نگشتم بلللللللللللللللللللللللللللللللللله عزيز مامان پشت شوفاژ.... گوشي تلفن سيار پشت شوفاژ بود يا خدا چطوري درش بيارم ديگه تنهائي نميشد، گذاشتم تا بابائي بياد و با كمك بابائي دوساعتي مشغول ب...
24 آذر 1392

به طاها به ياسين

به طاها به ياسين  به معراج احمد /به قدر و به کوثر به رضوان و طوبی به وحي الهي ....به قران جاري   /   به تورات موسي وانجيل عيسي بسي پادشاهي كنم در گدايي ..../چو باشم گداي گدايان زهرا(س)   چه شب ها كه زهرا(س)دعا كرده تا ما/همه شيعه گرديم و بي تاب مولا ندیدم شهی در دل آرایی تو به قربان اخلاق مولایی تو تو خورشیدی و ذره پرورترینی فدای سجایای زهرایی تو نداری به کویت زمن بی نواتر ندیدم کریمی به طاهایی تو نداری گدایی به رسوایی من ندیدم نگاری به زیبایی تو نداری مریضی به بدحالی من ندیدم دمی چون مسیحایی تو نداری غلامی به تنهایی من ...
19 آذر 1392

گم شدن جورابها

دو سه روز بود كه بدجور جورابهات گم ميشد هي از آمارشون كم ميشد عصباني ميشدم ميگفتم يعني چي ميشه ....!!!!! بعد از چند روز ديروز متوجه شدم همه جورابهاش پشت شوفاژ بود شازده مامان جورابهاش را پشت شوفاز مي انداخت و اونجا قايم ميكرد     ...
7 آذر 1392