يك سالگيت مبارك
تو به دنیا اومدی؛ تو
دنیا فهمید که تو انگار
نیمه گمشدمی
خدا مهربونی کرده
تو رو سپرد دست خودم
دست تو گرفتمو
فهمیدم عاشقت شدم
آورده دنیا یه دونه
اون یه دونه پیش منه
خدا فرشته هاشو که
نمی سپره دست همه
تو، نمی اومدی پیشم
من عاشق کی می شدم
به خاطر اومدنت
یه دنیا ممنون توام
خدا مهربونی کرده
تو رو سپرد دست خودم
دست تو گرفتمو
فهمیدم عاشقت شدم.
سلام عزيز مامان
مبارككككككككككككك باشهعزيزم يكسالگيت انشالله عزيز مامان 120 ساله بشي
انشالله تو دوران زندگيت مرد بزرگي براي خودت و جامعه ات باشيعسل مامان قربون مهربونيت بشم
فرشته مامان امسال براي يكسالگيت برنامه نگرفتيم گفتيم انشالله دوسالگيت كه خودت هم يه خورده بزرگ تر شده باشي و متوجه تولد بشي
برنامه اي كه داشتيم يه كيك كوچولو سفارش داده بوديم و يه خورده خرده پاش هاي تولد و وقت آتليه گرفتيم براي شب يلدا ولي متاسفانه شما قبل از شب يلدا سرماخوردي و تب كردي روز پنجشنبه كه سي ام آذر بود تا بعدازظهر خيلي خيلي بي حال بودي اگه دو قدم بر ميداشتيم پنج قدم برميگشتي عقب يا همه اش مي افتادي آروم بودي و بي حال تند تند من و بابائي كارهامون انجام داديم و به سمت آتليه حركت كرديم تو راه دنبال دخترعمه ها كه بهشون قول داده بوديم رفتيم تا اونها هم بيان آتليه هم براي عكس هم براي اينكه سر شما را گرم كنن ت گريه نكني و راحت عكس بگيريم
سر راه كيكي كه شكل هندوانه سفارش داده بوديم گرفتيم كه بد شانسي اصلا اصلا شبيه هندوانه نبود و خود مغازه داره خيلي خيلي ادعا داشت كه شبيه هندوانه هست به قول بابائي اصلا اوني نبود كه تو ذهن ما بود و برعكس شبيه سيب بود تا هندوانه....تو ماشين شما خواب رفتي و نزديك آتليه بيدار شدي بدشانسي اخلاق صفر صفر بود.....
تو آتليه اولش باد خودت كرده بودي و اصلا اصلا با حركتهاي ما نميخنديتو كه اگه يه ذره تو خونه حركتي برات انجام ميدادم غش ميكردي ولي تو آتليه فقط با تعجب به ما نگاه ميكردي و چند تاعكسهاي اولت زياد جالب نشد من اول تا آخر چند قدميت بود
و خانم عكاس تلاش خودش را ميكرد كم كم با تلاش دخترعمه ها در پشت صحنه و بابائي عكسهاي آخر خيلي بهتر شد و يه خورده خند ه رو لبات اومده بود...
كارمون كه تمام شد تو راه برگشت بچه ها تو ماشين حسابي برات تولد تولد خوندنو شما هم با تكان دادنخودت و دست دسي كردن ذوق كرده بودي
زياد وقت نداشتيم چون بابائي بايد ساعت 9شب ميرفت سركار و ما بايد سريع برميگشتيم خانه
خيلي خيلي خسته و گرسنه شد ه بودي
كادوهاي تولدي كه فعلا گرفتي
از طرف ماماني تابلو عكس خودت رو تخته شاسي ( فعلا آماده نبود)
از طرف بابائي يكي ماشسين شارزژي كنترلي
از طرف عمه بزرگ(عمه صديق)يك تابو نقاشي خيلي بزرگ (انشالله عكسش ميذارم)
از طرف عمه كوچيك(عمه زهرا) اتوبوس باطري ( خيلي خدائيش خوشكله و شما خوشت اومد ازش)
از طرف مامان جون :فيل بزرگ الاكلنگ(شبيه اينه )
از طرف خاله بزرگ (خاله مريم) كفش
از طرف خاله افسانه كه اصلا توقع نداشتم شلوار لي پيش بندي با بلوز كه همه عكسهاي آتليه با اين شلوار گرفتيم خيلي خوشكله دستش درد نكنه
ديشب خيلي خيلي حالت بد بود خيلي سرفه ميكني و سرما بدي خوردي دكتر هم رفتيم ولي فايده اي نداشت
ديشب يه خورده دارو گياهي بهت دادم بازم تا صبح فرقي نداشت و نا آرومي ميكردي هم دماغت گرفته بود هم سرفه ميكردي
اينقدر تو خواب هي ماما ماما ميكردي كه منم اصلا نخوابيدم و همه اش بالاي سرت بودم يا بايد دستم ميگرفتي يا ميخواستي بياي كنارم بخوابي
خلاصه خيلي بي قرار بودي
انشالله عكسهاي آتليه هم واستون خيلي زود ميذارم