مهماني خاله نازي
ناناز مامان فندقي من
چهارشنبه حسابي هوا باروني بود باد هم ميومد واي واي خيلي سرد شده بود بدشانسي روز مهماني اينطوري هوا هم بد شده بدو از يك هفته پيش وعده كرده بوديم دوستان خونه ماماني نازي بريم
خلاصه بعدازظهر بابائي هم سركار بود بعد از ناهار خوردن سريع شما را خواب كردم كه تو مهماني سرحال باشي شما كه خواب رفتي من هم تند تند كارهام را انجام دادم تا ساعت 4.30 شما بيدار شدي
يكي آژانس گرفتم و سر راه دنبال خاله باران هم رفتيم خاله باران هم با پرهام خوشكل و خوش زبانش همراهمون شد
هوا همچنان سرد بود
خداروشكر خونه خاله نازي خيليييييييييي به همه خوش گذشت
شما كه حسابي مشغول بازي كردن بودي با يه عاللللللللللمه اسباب بازي هاي جور واجوراين دوقلوهاي خاله نازي
من هم خيلي خيلي خوشحال بودم كه اينطوري اجتماعي هستي و مشغول بازي با بچه ها
يه نيم ساعتي ميومدي تو اتاق نگاه ميكرديببيني هستم يا نه و دوباره ميرفتي بازي ...
پرهام- محمد ياسين -نازنين فاطمه-علي -فاطمه-نيايش زهرا-مهدي-اميرحسن-و كنجد خاله زهره قربون همه شون بشمممممممممم من
خلاصه اينقدر ذوققققققققق كرده بودم اينطوري با بچه ها بازي ميكردي ديگه خيالم از مهد كودك راحته ميدونم كه انشالله اذيت نميكني و اذيت نميشي ولي چيكار كنم كه بابائي حسابي از مهدكودك و پرستار مخاله
مهدكودك همه اش ميگه بچه ها بچه ام را ميزنن و با هم دعوا ميكنن ( نميدونم چه تصوري تو ذهنشه)
پرستار هم ميگه ال و بل
ميگه تا جائي كه ميتونم خودم نگه ميدارم تا يه خورده بزرگتر بشه و بتونه از خودش دفاع كنه
اينم من و بابائي كه هرچي بوست ميكنيم سير نميشيم