مرخص شدن بابائی
الهی مامانی قربونت بشششششششه عزیزم
هر وقت میام اینجا پست بذارم جوری تصور میکنم که الان 18ساله شدی و داری این مطالب را میخونی
قربوننننننننننننننن اون صدای کلفتت بشمممممم پشت لبت هم سبز شده بدنت هم صفت و خشن شده هر روزجلو آینه ............... الهی قربونت بشم میشه من اون روز را ببینم جانممممممممممم
دیروز بابائی مرخص شدن
این سه چهار روز نمیدونم چی شده بود یعنی متوجه نمیشدم که علت این بهانه گیری هات چی بود
دو روزی که مامان جون پیشمون بود باهاش بازی میکردی و مشغول بودی ولی روزی که مامان جون رفتن همینطور بهانه گیری میکردی
تو که همیشه ذوق میکردی با بابات تلفنی حرف بزنی ولی این سه چهار روز تا گوشی بهت میدادم که با بابائی حرف بزنی همین که صدای بابائی می فهمیدی گوشی را پرت میکردی و خاک می غلتیدی ...
بد غذا شده بودی همه اش میخواستی بری بیرون خلاصه یه اوضاعی بود....
خدا عمر اطرافیان بده خاله زهره و خاله مریم و دائی رضا بعدازظهر میومدن تا تو تنها نباشی و تو هم تا مهمونا خونه بودن آروم بودی و مشغول شیطونی....
یکشنبه ظهر که بابائی مرخص شدن تا بعدازظهر زیاد محل بابائی نمیدادی بابائی هم حسابی دپرس شده بود که چرا محلش نمیدی... تا طرف شب که کم کم بهتر شدی و با بابائی بازی کردی و آشتی کردی