اولين آب بازي
ديروز تو مهد خيلي خيلي بي قراري كرده بودي مدير مهد زنگم زد كه از وقتي كه اومده داره گريه ميكنه چون تنهاس و مربي اش هم مسافرته
حسابي از دست مدير مهد عصباني شدم
اولا كه چرا وقتي مربي مهد مسافرته ميگه بچه را بياريد و در مهد را باز ميكنه
دوما يكي بچه كه اينقدر اهل بازي هست و نميتونه آروم كنه
ولي ميدونم كه ململم از مدير غريبي ميكردهخلاصه زنگ بابائي زديم كه هرچي در دست داريد بذاريد كنار و بريد دنبال شازده خان و تا ظهر تو ماشين كنار بابائي بوديو بابائي هم خيلي ازت راضي بود و پسر خوبي بودي....
بعدازظهر من و شما تنها بوديم و حسابي بهانه گيري كردي اولش ميخواستي بري بيرون كه ديگه ماماني يه ترفندي پيدا كرد و سر شما را با آب بازي گرم كرد...
يك لنگ كوچيك گذاشتم تو بالكن و يه چند تا اسباب بازي يكي قوطي يكي قاشق و ....
تقريبا يكساعتي با اينها سرگرم بودي هر دفعه آب لنگنت تمام ميشد نفس نفس زنان مي اومدي تو آشپزخونه تا واست آبش كنم
خلاصه در آخر عين يه موش خيس خيس شده بودي و سريع لباسات عوض كردم تا سرمانخوري
تقريبا ساعت 9شب بود كه مجدد دلت هواي آب بازي كرد و اين دفعه هي گير داده بودي به حمام
بنده هم ديگه با تبي كه داشتم چاره اي نداشتم تشت حمام را آب كردم و مجدد وسايل را گذاشتم كنار و رفتم تو آشپزخونه
بعد از چند دقيقه كه برگشتم ديدم واييييييييييييييييي آقاي پسر با لباس و شلوار و پوشك رفته نشسته وسط تشت و داره آب بازي ميكنه
ديگه مجبور شديم با تب شديدي كه داشتيم مادر پسر برويم حمام و يكساعتي در حمام مشغول آب بازي با پسرك مان باشيم ....
انشالله تو فكر رنگهاي انگشتي هستم تا تو حمام حسابي هر دو سرگرم بشيم