اميرحسناميرحسن، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 8 روز سن داره

امیرحسن جان

مرواريدهاي پسرم

1391/10/9 9:14
نویسنده : مامی امیرحسن
271 بازدید
اشتراک گذاری

خوشكل مامان ناناز مامان

عزيز مامان

پنجشنبه بابائي زنگ زده كه بد جور داري نق نق ميكني نه غذا ميخوره نه ميخوابه خلاصه اگه ميتوني بيا خونه كه نميتونستم مرخصي بگيرم
ظهر كه رسيدم ديدم بللللللللللله نق نق پشت نق نق
به زور دوتا قاشق سوپ حلقت كردم با گريه و جيغ و بازي
بعدش يه كم آروم شده بودي و داشتي بازي ميكردي و هي غلت ميزدي فهميدم خوابت مياد
رفتم بخوابونمت ديدم هي گازم ميگيري فهميدم لثه هات درد ميكنه
اومدم ژل دندان بزنم به لثه هات ديدم واييييييييييي زير دستم چي لمس ميكني دوتا دندون فينگيلي
تا اومدم بوست كنم و تبريكت بگم ديدم خوررررررررر پفففففففف زير دستم خواب بودي اي جانننن قربونت بشم هيچ وقت اين فش فشه مامان  اينطوري خواب نرفته بود...

زنگ بابائي زدم كه ديديييي اينقدر پسرت بهانه گيري ميگرد به خاطر چي بود پسرت داره روز به روز بزرگ ميشه بابائي هم اينقدررررررررررر ناراحت شده بود و عذاب وجدان گرفته بود كه چرا نفهميده بوده

بعداز خوابت كه سه ساعت طول كشيد وقتي اومدم پوشكت تعويض كنم ديدم وايييييييييي پاهات هم حسابي سوخته بود كه با پماد الان خيل خيلي بهتر شدي

عزيزم : من وبابائي تبريك ميگيم بهت هفت و هشتمين مرواريد خوشكلت

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)