خاطرات عقب افتاده
عزيزززززززززز مامان خيلي وقته وقت نكردم اينجا بيام يعني تنبلي كردم ببخشيد
فندق مامان
قطاب مامان
شكر مامان
واييييي كه هرچي صفت بهت بدم كم گفتم
اين روزها داره مثل برق و باد ميگذره و دارم شاهد بزرگ شدنت ميشم خيلي خيلي شيطون تر شدي يعني تحركت خيلي زياد شده يكجا بند نميشي ....
ولي اين روزها سعي كردم دفترخاطراتت حتما به بروز باشه تا لحظه لحظه شيرين كاري هات را داشته باشم
اين چند روز اخير تب هاي وحشتناكي كردي سه روز تو تب مي سوختي صبح تا شب و شب تا صبح پاشور ميكردم شياف ميذاشتم ولي فايده نداشت از اشتها افتاده بودي و حسابي ريزه ميزه شدي
الان خداروشكر خيلي خيلي بهتري
بابائي هم تو اين مدت مريض بود اول كه كمر درد كه چهار روز دكتر بهش استعلاجي داد كه تو خونه استراحت كنه
الان هم سرماخوردگي و تب ...خدا به خير كنه شايد بعدش هم نوبت من باشه
خلاصه تو اين مدت انشالله كه حافظه ياري كنه تا بتونم بنويسم
يه عالمممممممممه عكس هم دارم