اميرحسناميرحسن، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 27 روز سن داره

امیرحسن جان

بيدار باش ساعت 12.30 شب

ديشب امير حسن ساعت 12.30 بيدار شد رفتم آشپزخونه شيرش آماده كنم ديدم پشت سرم داره مياد هوشار هوشار انگار از خداش بود كه چراغ روشن بشه رفت سر كابينت ها بازي من اينطوري شده بودم يعني اين بچه بيداره؟؟؟ ميگم مامان بريم لالا ايشي بخور دست ميزنه و ميخنده وا مامامان بريم لالا..... اومديم لالا شيشه گرفته چشماي سياهش داره دور ميچرخونه تو اين تاريكي پيش پيش پيش .... دست ميزنه پيش پيش پيش... با موهاش بازي ميكنه لالا لالا لالا.... دست ميكنه تو دهن من زبانم بكشه بيرون   بلند شده شيشه به دهن رفته سراغ اسباب بازي هاش خلاصه تا ساعت 2.30 كارمون بود اين فسقلي خواب ميكرديم   ...
10 دی 1391

مرواريدهاي پسرم

خوشكل مامان ناناز مامان عزيز مامان پنجشنبه بابائي زنگ زده كه بد جور داري نق نق ميكني نه غذا ميخوره نه ميخوابه خلاصه اگه ميتوني بيا خونه كه نميتونستم مرخصي بگيرم ظهر كه رسيدم ديدم بللللللللللله نق نق پشت نق نق به زور دوتا قاشق سوپ حلقت كردم با گريه و جيغ و بازي بعدش يه كم آروم شده بودي و داشتي بازي ميكردي و هي غلت ميزدي فهميدم خوابت مياد رفتم بخوابونمت ديدم هي گازم ميگيري فهميدم لثه هات درد ميكنه اومدم ژل دندان بزنم به لثه هات ديدم واييييييييييي زير دستم چي لمس ميكني دوتا دندون فينگيلي تا اومدم بوست كنم و تبريكت بگم ديدم خوررررررررر پفففففففف زير دستم خواب بودي اي جانننن قربونت بشم هيچ وقت اين فش فشه مامان  اينطوري خواب نرفته...
9 دی 1391

مهماني خاله نازي

ناناز مامان فندقي من چهارشنبه حسابي هوا باروني بود باد هم ميومد واي واي خيلي سرد شده بود بدشانسي روز مهماني اينطوري هوا هم بد شده بدو از يك هفته پيش وعده كرده بوديم دوستان خونه ماماني نازي بريم خلاصه بعدازظهر بابائي هم سركار بود بعد از ناهار خوردن سريع شما را خواب كردم كه تو مهماني سرحال باشي شما كه خواب رفتي من هم تند تند كارهام را انجام دادم تا ساعت 4.30 شما بيدار شدي يكي آژانس گرفتم و سر راه دنبال خاله باران هم رفتيم خاله باران هم با پرهام خوشكل و خوش زبانش همراهمون شد هوا همچنان سرد بود خداروشكر خونه خاله نازي خيليييييييييي به همه خوش گذشت شما كه حسابي مشغول بازي كردن بودي با يه عاللللللللللمه اسباب بازي ها...
6 دی 1391

يك سالگيت مبارك

    خیلی خوشحالم از اینکه تو به دنیا اومدی؛ تو دنیا فهمید که تو انگار نیمه گمشدمی خدا مهربونی کرده تو رو سپرد دست خودم دست تو گرفتمو فهمیدم عاشقت شدم آورده دنیا یه دونه اون یه دونه پیش منه خدا فرشته هاشو که نمی سپره دست همه تو، نمی اومدی پیشم من عاشق کی می شدم به خاطر اومدنت یه دنیا ممنون توام خدا مهربونی کرده تو رو سپرد دست خودم    دست تو گرفتمو فهمیدم عاشقت شدم . سلام عزيز مامان مبارككككككككككككك باشه عزيزم يكسالگيت انشالله عزيز مامان 120 ساله بشي انشالله تو دوران زندگيت مرد بزرگي براي خودت و جامعه ات باشي عسل مامان قربون مهربونيت بشم فرشته مامان امسال براي يك...
2 دی 1391

اولين قدمهاي زندگيت

پسرم اين روزها اولين قدم هاي زندگيت را برميداري الهيييييييي قربون اين پاهاي كوچولوت بشم اولين دفعه چند روز پيش بود كه دو سه قدمي ميرفتي و ميخوردي زمين ولي الان خيلي خيلي تلاشت بيشتر شده و تقريبا يه ده قدمي را راه ميري من و بابائي خيلي خيلي ذوققققققققققق ميكنيم خيلي حس قشنگيه وقتي مي بينم چقدر زيبا تلاش ميكني كه راه بري كي بشه بدو بدو كني و من و بابائي هم پشت سرت فعلا يكي از آرزوهام اين شده كه تو خونه بدو بدو كني اييييييييي جانم كي بشه زودي برسه انشالله قدمهاي زندگيت در راه خير و خوبي باشه   ...
8 آذر 1391

محرم

اهل زمين عيد گذشت و خبر از يار نيامد بر زخم دل فاطمه غمخوار نيامد دو روز دگر مانده كه با ناله بگوييم اي اهل حرم ميرو علمدار نيامد ((التماس دعا)) سوم محرم سومين ساليه كه سفره رقيه تو خونه ام مي اندازم انشالله خدا قبول كنه و همه عزيزانم حاجت روا بشن هر سال براي اومدن تو نذر ميكردم و دعا ميكردم باورم نميشد امسال خودت هم باشي ماماني عزيز دلم امسال ميخوايم براي خاله سميرا دعا كنيم دست به دامن رقيه سه ساله ميشيم و توسل ميكنيم به چهارده معصوم و همگي براي خاله سميرا دعا ميكنيم كه سالي ديگه انشالله با ني ني اش بياد روضه آمين ديروز همه خاله ها خونه خاله سميرا بوديم خ...
24 آبان 1391

بدون عنوان

بدون بچه ام.... خونه م همیشه تمیزه و کیفم همیشه پر پول .... ولی قلبم خالیه........ اميرم خيلي دوست دارم خيليييييييييييييييييييييييييييي   ...
23 آبان 1391