اولين آب بازي
ديروز تو مهد خيلي خيلي بي قراري كرده بودي مدير مهد زنگم زد كه از وقتي كه اومده داره گريه ميكنه چون تنهاس و مربي اش هم مسافرته حسابي از دست مدير مهد عصباني شدم اولا كه چرا وقتي مربي مهد مسافرته ميگه بچه را بياريد و در مهد را باز ميكنه دوما يكي بچه كه اينقدر اهل بازي هست و نميتونه آروم كنه ولي ميدونم كه ململم از مدير غريبي ميكرده خلاصه زنگ بابائي زديم كه هرچي در دست داريد بذاريد كنار و بريد دنبال شازده خان و تا ظهر تو ماشين كنار بابائي بودي و بابائي هم خيلي ازت راضي بود و پسر خوبي بودي.... بعدازظهر من و شما تنها بوديم و حسابي بهانه گيري كردي اولش ميخواستي بري بيرون كه ديگه ماماني يه ترفندي پيدا كرد و سر شما را با آب با...
نویسنده :
مامی امیرحسن
13:13